#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_23


دوباره نگاهي به سردر شرکت انداخت.همان بود که فرشته قبلنا گفته بود.از ماشين پياده شد و يکراست به سوي در ورودي رفت.جلوي در موهاي کوتاهش را مرتب کرد و داخل شد.

جلوي منشي که ايستاد گفت:اطلاع بدين براي يه کار ضروري اومدم.

منشي نگاهي به قيافه ي شيک و تا حدي جلف مرتضي انداخت و گفت:بگم آقاي کي؟

-فقط بگين مرتضي!

منشي بلند شد به اتاق رئيسش رفت.مرتضي به در خيره شد.با اينکه فرشته گفته بود که به کيان چيزي نگويد اما چيزي روي دلش سنگيني مي کرد.حضور بي موقعش در کنار فرشته

بود که اين دو عاشق را از هم جدا کرده بود.آمده بود که اگر مايه وصال نشود حداقل بتواند گره کوررابطه ي آنها را باز کند.منشي از اتاق بيرون آمد و گفت:

-بفرمايين داخل!

مرتضي با چند گام بلند داخل اتاقش شد.کيان با ديدنش اخم درهم کشيد و گفت:واسه چي اومدي؟

مرتضي عکسي از جيب پيراهنش بيرون آورد و گفت:کو سلامت داداش؟ نيومدم دزدي که اينجوري ازم پذيرايي مي کني.

کيان بي حوصله گفت:دزدي فقط جنس نيست...

مرتضي با اخم گفت:دزد عشقم نيستم مطمئن باش.

عکس را جلوي کيان گذاشت و گفت:اينو گذاشتم نه واسه بي غيرتيم واسه ثابت کردن حرفام.

کيان با شک عکس را برداشت، هنگ کرد از ديدن جشن عقد مرتضي با دوست فرشته! فرشته بالاي سرشان ايستاده بود و قند مي سابيد.سر بلند کرد و حيرت زده به مرتضي نگاه

کرد.مرتضي روبرويش نشست و گفت:هنگي نه؟ اشکال نداره داداش همه رو توضيح مي دم برات.

مرتضي بدون لحظه ايي صبوري همه اتفاقات دو سال پيش تا ديشب را براي کيان تعريف کرد.کيان با حيرتي مضاعف گفت:

-خداي من، چيکار کردم؟

مرتضي پوزخندي زد و گفت:خراب کردي داداش، فقط با اين شناختي که از فرشته دارم خدا کمکت کنه که از خر شيطون بياريش پايين.

کيان سرش را با دستانش گرفت و گفت:داغونش کردم، داغون شدم فقط براي يه تصور پوچ؟

مرتضي با تاسف گفت:کاش ازش يه توضيح مي خواستي، دو سال زجر کشيد براي چيزي که نمي دونست و حالا که فهميده....راه درازي داري داداش، فک کنم هفت خان رستم در انتظارته!

کيان مستاصل پرسيد:اميدي هست؟

-اول برام بگو چي ديدي اينقد بهم ريختي که زندگي خودتو و فرشته رو نابود کردي؟

-شبي که ازش خواستگاري کردم و اونم جوابش مثبت بود اونقد خوشحال بود که مي خواستم بميرم از خوشي.تا صبح پلک نزديم.فرداش گفتم غافلگيرش کنم بيام سر کوچه شون زنگ

بزنم بياد.اما همين که رسيدم سوار ماشين و ديدمش، حسمو نداشتي که درک کني چي کشيدم؟حالم خراب شد.اومدم دنبالتونم، ديدم رفتين براش عروسک خريدي و بعدشم رفتين

گل فروشي.با خنده يه رز قرمز برداشت و تو براش خريدي.از اونجا رفتين کافي شاپ.حسم اونقد بد بود که مي خواستم با ماشين بيام روتون له تون کنم.اما بي خيال شدم و برگشتم.تو


romangram.com | @romangram_com