#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_59
. ــ اگه می خوای بدترشو بشنوی بازم ادامه بده
! سکوت کردم . ممکن بود هر حرفی بزند ، حتی جلوی بچه ها
به طرفم برگشت : خواستم یه امشبو خوش باشیم . ببین چطور به دهن
!همه حروم کردی
. به رو به رو چشم دوختم : من مقصر نبودم
دستش را در موهایش فرو برد . صورتش حسابی سرخ شده بود :
! ریحانه هیچی نگو ! هیچی
نخواستم بیش از این عصبانی اش کنم . نگاهم را به بیرون دوختم و
. دیگر حرفی نزدم
تا به خانه برسیم رها به خواب رفته بود . وقت پیاده شدن عطا هم
. آرامتر بود . آمدو رها را از من گرفت
رضا و طاها قبل از ما به سمت خانه دویدند ... جلوی در ایستاد تا اول
. من وارد شوم
کمی پای سست کردم . با نگاه کوتاهی گفتم : متاسفم ... نمی خواستم
. اینطوری بشه ! ممنون که به فکر من و بچه ها هستی
ناراحت بود . حرفی نزد . به درون رفتم و او هم پشت سرم . مادر
خوابیده بود . من به سوی اتاقم رفتم ... خسته بودم اما به خاطر خواب
سر شب تا مدتها بیدار بودم و خواب به چشمانم نیامد . مدام به عطا فکر
romangram.com | @romangram_com