#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_51

. پوسید تو این خونه .. باباشون که به فکرشون نیست

. ــ اگه بیاید صفاش بیشتره

. ــ نه مادر من نمیام .. بذار یه وقت دیگه

. عطا پذیرفت و نگاه مشتاقش را به من انداخت : پس حاضر شو بریم

. بلند شدم : من نمیام

از اتاق خارج می شدم که عطا با لحنی تحریک کننده نسبت به بچه ها گفت

. :پس هیچی دیگه .. اگه نمیای مام نمی ریم

با همین یک جمله بچه ها را به جان من انداخت . هرسه مقابلم را گرفتند و

به التماس افتادند . مگر می شد به آن چهره های مشتاق و نگاه های

ملتمس نه گفت ؟؟





!بیا برویم کمی حالِ





هم را بگیریم

کمی به هم متلک بگوییم

دعوا کنیم


romangram.com | @romangram_com