#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_2
.باز آن حال و هوا را پس گرفت
تـــا دل نشود عاشق
دیـــوانــــه نمی گردد
تــــا نگذرد از تن جان
جانــانـــــه نمی گردد
گریان نشود چشمی
تـــــا آنکه نـسوزد دل
بیــــهوده بگرد شمـع
.پـــــــــروانه نمی گرد
مولانا
*******************
کمی دیر کرده بودم و اینک که پشت در ایستاده بودم دلهره به جانم افتاده
!بود اما خونسردی را در چهره ام حفظ کردم .صدایش را شنیدم : کیه ؟
بی اراده دستم به سمت مقنعه ام رفت .... آنرا جلوتر کشیدم و موهایم را
. که نا خواسته بیرون آمده بود عقب فرستادم : باز کن .. منم
. در باز شد و با دیدنش اخم همیشگی بر چهره ام نشست : سلام
romangram.com | @romangram_com