#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_170
...رفتم. داشت آشپزخانه را مرتب می کرد
.بسته ی پول را مقابلش گرفتم و گفتم : حقوق این ماهمه
فکر می کردم خوشحال می شود اما...تجمع ناگهانی اشک در چشمانش این
. باور را از من گرفت
...نگاهش را از چشمانم برداشت: کار دنیا بر عکس شده...به جای اینکه من
صورت شرمگین و خجالت زده اش را بوسیدم : من و تو که این حرفها رو
با هم نداریم قربونت برم...من از خدامه بتونم بشم مرهم یکی از
زخمات...تا حالا مگه کم زحمت کشیدی برام؟ یعنی اینقدر بچه م که نمی
فهمم برای راحتی ماها داری از جونت مایه می ذاری ؟؟
دستانش را گرفتم و پول رو در دستانش گذاشتم : از وقتی که این پینه ها
! داشت جا خوش می کرد کف دستت ،کار دنیا بر عکس بود
. دیگر نایستادم تا بیشتر از آن شرمساری اش را ببینم !بغض کرده بودم
دقایقی دیگر وقتی به حال درازکش مشغول مرور جزوه هایم بود وارد
. اتاق شد با یک لیوان آب طالبی خنک
. به احترامش نشستم و تبسم بر لب نشاندم
ــ دیروقته مادر نمی خوای بخوابی ؟
بدنم را کمی کشیدم : چرا ؛ چند دقیقه ی دیگه می خوابم ... گفتم اول یه
. مروری داشته باشم
romangram.com | @romangram_com