#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_133

هر کسی یه جوری عاشق می میره

اینم تقدیر تو و منه دیگه

..... من و تو

. بر سر سفره ی آماده نشستم

عزت هم تازه از راه رسیده بود .که عمه داشت با آن آب و تاب ماجرای

دعوای عطا و سهراب را برایش تعریف می کرد و او با نیش باز گوش می

داد ، خیالش راحت بود که داداش قلدرش از کسی کم نمی آورد و بیشتر

. می زند تا بخورد

وقتی صحبت های عمه تمام شد تازه نطق عزت باز شد . یعنی واقعا به

عقلشان نمی رسید که سر سفره جایی صحبت کردن نیست؟ آن هم از دعوا

؟؟

عزت قاشقی از غذا را به دهان برد : عمه جان این پسر همسایه یکم

. روش زیاد شده...این گو شمالیا حقشه

این هم نصیحت برادر بزرگتر . حالا خوب بود که عطا نبود بشنود و

.شیرتر شود

نگ نمی دونم چه اعتماد به نفسی

باز هم ادامه داد : این مادر مرده ی گُ

داره با یلی مثه عطا دست به یقه می شه ... آخه شما بگو عمه خانم کسی


romangram.com | @romangram_com