#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_128

چه باید می گفت مقابل عمه خانم ؟

!سعی کردم خونسرد باشم : نمی دونم وقتی من اومدم که کسی نبود

! یک دروغ که به جایی بر نمی خورد !فقط عذاب وجدانش برایم می ماند

چادر رنگی اش را از روی بند رخت برداشت و به کوچه دوید . بچه ها هم

که سرشان درد می کرد برای دیدن دعوا به دنبالش به راه افتادند .و عمه

. ظاهرا میلی برای دیدن دعوا نداشت که از جایش تکان هم نخورد

برای عوض کردن لباسم به اتاقم رفتم ... اما به خودم که دروغ نمی

توانستم بگویم حالم خیلی بد بود حتی برای شستن دست و صورتم هم به

.حیاط نرفتم

دقایقی بعد از پنجره دیدمشان که وارد شدند ... یقه و جیب و قسمتی از

آستین لباسش پاره شده بود . کنار لبهایش هم رد باریکی از خون بود . دلم

" با دیدن ظاهرش فرو ریخت " خدا به خیر بگذرونه

.

عمه خانم با دیدنش محکم به صورت خودش کوبید : وای خدا مرگم بده

مادر... چی شده؟

. مادر : طوری نیست...با پسر همسایه بحثش شده

. عمه بلند شد به سمت آنها رفت

عطا لب نشست تا سرو صورتش را بشوید ، نگاه دلواپسم آنقدر سنگین بود


romangram.com | @romangram_com