#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_126
و به سرعت شلنگ را پایین آورد :بب...بب...ببخشید....ح...ح...حواس ..
....ن..ن..ن
.سرم را تکان دادم:مهم نیست
قدمی برداشتم که سد راهم شد .نگاهی به سمت خانه ی ما انداخت
َع...عطا...خو...خو ...خونه نیست
َع...
:...
دیگر داشت پرو می شد هر دفعه به یک بهانه سد راهم می شد و بعد عطا
.را به جانم می انداخت
ــ خب که چی؟
ُـ ...مورد
ُـ...م
...ــ می....می...می خوام ن...ن...نظرت... رو...د...د...در... م
! ــ من نظری در مورد شما ندارم...دیگه هم هیچ وقت مزاحم من نشو
.و راهم را به سمت خانه ادامه دادم...به دنبالم امد:صـ...صـ...صبر... کن
ای بابا "با خشم به طرفش برگشتم...و قبل از او چشمم به ماشین عطا "
افتاد که به داخل کوچه پیچید...بیشتر از اینکه از خشم او بترسم خنده ام
!گرفت..عجب شانسی داشت سهراب
romangram.com | @romangram_com