#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_114
تا در عص
دمار از روزگارمان درآورند
بغضی را به گلوی آدم تزریق کنند
که سالها پیش، یا قورت دادهایم
یا هزاران بار بالا آوردیم
کارشان را هم خوب بلدند
با عطر خاِک بارانخورده
عجین میشوند
از همان عطرهایی که
بوی آمدن میدهد
اما تا جایی که یادمان میآید
ِه هیچ مسیری
ت
.به آبادی ما نمیرسد
چند وقتی بود که منشی قبلی نمی توانست عصر ها حاضر شود و من
به جای او می ماندم . آن شب هم چون قرار بود برای شام بیرون برویم
.کمی زودتر بر گشتم
مادر شام و وسایلی که می خواستیم ببریم را آماده کرده بود و با کمک
romangram.com | @romangram_com