#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_112
از خونه بمونی ... الهام همین که اذان گفتن دیگه جرأت نمی کنه حتی زباله
.جلو در بذاره ... اما می بینم که تو ماشالله تا الان تک و تنها بیرون بودی
نیش مار یعنی چه
طعنه داشت کلامش !! عطا بیاید ببیند و بداند زبانِ
. تا دیگر به من نسبتش ندهد
عزت که همیشه مترصد فرصتی بود برای آزار دادن من با پوزخند گفت :
خانوم مهّنسه دیگه می خواد دستش تو جیب خودش باشه ... تا صبحم
. لازم باشه می مونه
لب گشودم تا بگویم" نون تو رو نخوردم که تا صبح بتونم بیرون بمونم "
اما نگاه نگران مادر دلم را لرزاند می خواست آبروداری کنم در مقابل
مهمانش . مهمانی که دیگر برایم عزیز نبود . لب بستم و به قیافه ی بهت
. زده ی عمه نگاه کردم . از دیدن عطا خیلی تعجب کرده بود
.ـــ بیا گوشیت ریحانه جان ... تو ماشین جامونده بود
عمه عینکش را بر روی چشمانش جا به جا کرد و به عطا ی تازه از راه
" تنها بیرون نمانده ام برایش
رسیده نگاه کرد . باور اینکه " تا آن وقت شب
سخت بود . لبخند بر لب به سمت عطا رفتم و دست بردم تا گوشی را
. بگیرم
romangram.com | @romangram_com