#ساده_نیست_پارت_53


عقب گرد کردم تا از این خراب شده برم بیرون که دستم از پشت کشیده شد و طبق معمول کشیده شدم توی بغلش.

قبل از اینکه پسش بزنم، دست های کارن دور بازوهام پیچید و من رو از حصار دست هاش خارج کرد.

فرهاد با چشم های به خون نشسته نگاهم کرد و سعی کرد با صدایی آروم حرف بزنه.

-خیلی داره بهت خوش می گذره مثل اینکه، تقصیر منه خره که نخواستم اذیت شی. از این به بعد بشین و تماشا کن، حالا هم گمشو داخل.

و با دست هلم داد به جلو، سکندری خوردم اما با اعتماد به نفس تکونی به خودم دادم تا بازوم رو از دست کارن خارج کنم و طبق معمول با یه فحش قشنگ به سمت در ورودی حرکت کردم.

آخه من بخت برگشته چه گناهی کردم؟ چه غلطی کردم رقص یاد گرفتم!

آها، آوا بیا با اون لباس یه رقص مسخره برو. مثلا فقط دست بزن یا بشکن، اینجوری هم حال این فرهاد رو می گیرم هم نشون می دم رقصی بلد نیستم.

پوف! چمیدونم یه غلطی می کنم.

با وارد شدنم، نگاهم سیخ دختر پسر های درهم لولیده، شد. انقدر حواسشون پرت بود که به ورود من توجهی نکنن، مثل یه دختر گل سرم و عین غاز کردم توی یقه ام و راه پله ها رو در پیش گرفتم. وارد اتاقم که شدم بدون روشن کردن چراغ در و بستم و بهش تکیه دادم.

-بمیرین الهی، این چه وضعه مهمونیه آخه؟

دستم به سمت چراغ رفت و روشنش کردم که با دیدن چیزی روی تخت چشم هام بسته شد و با سرعت به عقب برگشتم.

سعی کردم دستگیره رو پیدا کنم اما مگه توی این موقعیت پیدا می شه لامصب؟

با بدبختی و بدون باز کردن چشم هام از اتاق خارج شدم و با نفس نفس کنار در سرخوردم روی زمین. سرم رو به دیوار چسبوندم و با همون چشم های بسته فحششون دادم.

-الهی همه اتون بمیرین، گندتون بزنن الهی، این چه غلطیه که توی اتاق من می‌کردین؟ اه اه من عمرا اگه توی این خونه بمونم، امنیت جانی ندارم که...

با صدای کارن ده متر از جام پریدم و چشم هام تا آخرین حد ممکن باز شد.

-چی دیدی مگه؟

با دیدن قیافه ام دستش رو به معنای آروم باش بالا آورد و دوباره گفت: خوبی؟

هر دو دستم رو جلوی دهنم گرفتم و نفس عمیقی کشیدم، ضربان قلبم روی هزار می زد. بی توجه به من به سمت اتاق رفت، همین که خواست در رو باز کنه پریدم جلوش که صدای دادش توی صدای بلند موزیک گم شد.

-چه مرگته؟

romangram.com | @romangram_com