#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_2

خیلی ساله که فهمیدم اونقدری که پسرا واسه خاندان ما ارزش دارن دخترا هیچ ارزشی ندارن ، هیچی .

تعطیلات هر سال میرم خونه ، میرم شهرم .. نه اینکه خوش بگذره ، نه اینکه دلتنگ باشم .. نه .

از روی تکلیف و اجبار وگرنه من و چه به اونا . من خیلی ساله که فقط از خانواده اون پولی که هر ماه تو حسابم میریزن فهمیدم .

شاید اگه از خانوادم محبت میدیدم اوضاع خیلی فرق میکرد ، با اینکه اونا هیچ احساسی به من ندارند ولی من یه دخترم با احساسات دخترونه ، ته دلم دوسشون دارم و دوست دارم مثل بقیه دخترا عاشق خانوادم باشم .

از برادرام بگم ، رادفر ، رادمان و رادمهر . میگن دخترا عاشق برداراشونن . ولی واسه من همه چی یه جوره دیگه است . من متفاوتم ، متفاوت تر از همه دوستام .

همیشه آرزو داشتم تو یه خانواده ی معمولی به دنیا اومده باشم تا اینکه تو خاندان آقابک.

دوست داشتم مادر مهربون و فداکار داشته باشم ، مادرم مهربون باشه فداکار باشه . نه اینکه مادرم مهربون و فداکار نبود ، بود اما فقط واسه سه تا پسراش نه واسه من .

میگن یه احساس قوی بین مادرا و دخترا هست، ولی ما که چیزی ندیدم

میگن پدرا عاشقش دختراشونن ، شاید ته دلش دوستم داشت ولی از ترس آقابک نمی تونست ابراز کنه . همیشه یه محبتی تو چشماش میدیدم ، ولی چه فایده من فقط تو گفته های دیگران فهمیدم خانواده چیه ... روابط خانوادگی چیه ... محبت و عشق بین خانواده چیه .

چون آقابک میخواست ، آقابک یه اسطوره است واسه من ، یه اسطوره ترسناک ، اسطوره ای که تا اسمش می یاد چهار ستون بدنم شروع میکنه به لرزیدن .

آقابک ، پدر بزرگ پدریمه ، بزرگ خاندان . مردی که کسی نمی تونه به چشماش نگاه کنه ، مردی که همیشه اخم داشت و وقتی منو میدید گره ابروهاش بیشتر می شد .

همیشه میگفت ، علنا میگفت که دخترا هیچ ارزشی ندارن و فقط و فقط پسرا هستن که می تونن راه و رسوم خونواده رو ادامه بدن .

بالاخره مرد بود و عشق به پسر داشتن ، ولی خوب از بد روزگار من تک نوه ی بودم که دختر بود ، باید میمردم ؟

همیشه به خاطر شیطنتام اذیت کردن برادرام ، عموزاده ها و عمه زاده هام آقابک سرزنشم میکرد .

بعد از مدتی که وقت مدرسه رفتنم شد ، رفتم ، رفتم که رفتم .


romangram.com | @romangram_com