#رقاص_های_شیطون_پارت_68


اشکامو پاک کردم و هندزفری رو از گوشم درآوردم ...... پرتش کردم رو میز کنارم

پاهامو تو شکمم جمع کردم و کم کم خوابم برد...........

با نوازش هاي دستي از خواب بيدار شدم .... كيلا با لبخند بالاي سرم وايستاده بود .... چشماي بازم رو ديد و خم شد و پيشونيمو بوسيد و گفت:پاشو كه بايد تا 3ساعت ديگه تو محل مسابقه باشيم

نشستم رو تخت و گتم:باشه تو برو منم ميام

سري تكون داد و از اتاق خارج شد .... ار رو تخت بلند شدم و رفتم تو دستشويي ... صورتمو شستم و اومدم بيرون

لباسامو عوض كردم و مثل هميشه موهامو از بالا بستم .... به پاي باند پيچي شدم خيره شدم .... شونه اي بالا انداختم و زير لب گفتم:چاره اي نيست بايد با همين پا مسابقه بدم

از اتاق خاج شدم.... سعي ميكردم نلنگم تا كيلا بهم گير نده .... بچه ها همه تو سالن نشسته بودن بغير از شروين اين بشر هميشه غايبه

لبخندي زم و نشستم كنار ساناز ... سوگل پوزخندي زد و گفت:بعضيا سلام كردن بلد نيستن

اخمي كردم و گفتم:همونطور كه بعضيا معني خواهر رو بلد نيستن

خواست چيزي بگه كه مهدي داد زد:بسه ديگه چرا اقندر دعوا ميكنين شماها مگه دشمن همين هان؟ماها هم گروهيم دوستيم نبايد اينكارارو بكنين

سري تكون دادم ... از جام بلند شدم و پشت بهشون ايستادم و گفتم:شايد شما دوست هم باشين اما من براتون غريبم نه يه دوست

خواستم برم سمت در سالن كه با باز شدنش سر جام ايستادم ..... شروين همراه دختري وارد سالن شد

اخمي روي پيشونيم نشست .... شروين اومد سمتمونو گفت:سلام بچه ها گفته بودم يكيو ميارم كه جاي سيما برقصه

با تعجب نگاش كردم اما اون بدون توجه به من رو كرد سمت همون دختر و گفت:ايشون ملينا هستن قراره كه امروزو تا روزي كه سيما خوب بشه بجاي اون برقصه

لبخندي به ملينا زد و روشو كرد سمت بچه ها و گفت:خب ديگه كم كم آماده شين كه بريم

پوزخند صدا داري زدم و گفتم:هنوز انقدرا اوراقي نشدم كه يكيو جاي من آوردي آقا شروين


romangram.com | @romangram_com