#رقاص_های_شیطون_پارت_63

ماشین ایستاد...چشمامو باز کردم رسیده بودیم برگشتم سمتشو لبخندی زدم و گفتم:ممنونم

در ماشینو باز کردم و پیاده شدم .... زنگ خونرو زدم و منتظر موندم

در خونه باز شد و منم لنگون لنگون رفتم تو خونه بچه ها تو حاط تمرین میکردن

رفتم سمتشونو لبخندی زدم و گفتم:سلام بچه ها ببخشید که مجبور شدم سرپرستتونو تو دردسر بندازم ... الان داره ماشینو پارک میکنه میادش من نمیتونم باهاتون تمرین کنم امیدوار خوب تمرین کنین فعلا

همشون با بهت و نگرانی نگاهم میکردن بدون توجه بهشون وارد خونه شدم کیلا روی مبل نشسته بود

با ورودم از جاش بلند شد و اومد سمتم و گفت:خوبی؟

لبخندی بهش زدم و گفتم:ممنونم خوبم ... تو چرا با بچه ها تمرین نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟

سرشو انداخت پایین و گفت:فک کردم شاید خوششون نیاد برا همین اینجا موندم

اخمی کردم و گفتم:کیلا تو جزو مایی ... دوست مایی .... هم گروهی مایی تو باید با اونا تمرین کنی

سرشو تکون داد و گفت:فعلا مهم نیست بیا بشین پات درد میگیره

خواستم چیزی بگم که دستمو گرفت و بردم سمت مبلا ... روی مبل همیشگیم نشوندم و گفت:دکتر چی گفت؟پات شکسته؟

لبخندی به صورت نگرانش زدم و گفتم:آره شکسته اما زیاد مهم نیست مهم مسابقس

پامو گرفتم بال و گفتم:ببین خوبه فقط باند پیچیش کرده بعد از مسابقه میرم دکتر تا گچ بگیره حدودا یکی دوماهی طول میکشه که دیگه تا مسابقه ی بعدی خوب میشه

سری تکون داد و گفت:شروین چیزی نگفت؟حرفی نزد؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم:نه ... مگه قرار بود چیزی بگه؟

سرشو به نشونه ی نه تکون داد و سکوت کرد

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:پاشو برو با بچه ها تمرین کن منکه فعلا نمیتونم تمرین کنم پاشو

romangram.com | @romangram_com