#رقاص_های_شیطون_پارت_53

دستاشو گرفت بالا و گفت:باشه باشه بهت دست نمیزنم ولی خواهش میکنم گریه نکن بخدا دست من نبودم اون....

داد زدم:خفه شو شروین درو باز کن میخوام برم درو باز کن نارد

عصبی شد و شونه هامو گرفت و داد زد:سیما چرا بچه بازی میکنی من که برات توضیح دادم به همه مقدساتم قسم خوردم چرا باورم نمیکنی یه بار باورم کن فقط یه بار

پسش زدم و گفتم:دیگه برای باور کردن خیلی دیره الان 2ساله که گذشته دیگه نمیخوام باورت کنم همون یه باری که باورت کردم و عاشقت شدم برام بسه حالام درو باز کن میخوام برم زود باش

دستی تو موهاش کشید و گفت:خیله خب باز میکنم اما به حرفام فکر کن باشه

پوزخندی زدموگفتم:فکر کردن لازم نیست درو باز کن

کلافه قفل رو زد

درو باز کردم و برگشتم طرفشو گفتم:شنیدم لیلا میخواد بیاد پاریس دنبال تو هه بهتره بری دنبال اون و برای اون بمیری نه من چون احتیاجی بهت ندارم دیگه هیچوقت ندارم

از ماشین پیاده شدمو درو محکم بستم و راه افتادم سمت خونه

چون پالتوم تو ماشین مونده بود و فقط یه پلیور تنم بود سردم شده بود

دستامو گذاشتم رو بازوهامو تند تر راه رفتم و به احمق بودن خودم لعنت فرستادم که چرا پالتومو برنداشتم

وقتی رسیدم خونه که قندیل بسته بودم زنگو زدم و منتظر شدم

ساناز جواب داد:بله؟

پوفی کردم و گفتم:درو باز کن منم

درو بازکرد و وارد شدم درو پشت سرم بستم و با سرعت زیادی دویدم سمت خونه و پریدم تو

واقعا بیرون سرد بود

بچه ها با دیدنم شروع کردن به خندیدن خودمم خندم گرفته بود چون لپام و دماغم قرمز شده بود رو بهشون گفتم:قندیل بستم

romangram.com | @romangram_com