#رقاص_های_شیطون_پارت_51

صدای شروین که به سامان گفت:سامان وای به حالت اگه بخوای با سیما رابطه داشته باشی خودم میکشمت

پوزخندی زدم و رفتم تو ماشین و منتظرشون موندم...................

بعد از 10 دقیقه سامان اومد و سوار شد برگشت سمتمو گفت:سیما من برات برادرم درسته؟

لبخندی زدم و گفتم:البته که برادرمی

پوفی کرد و گفت:ببین شروین داره راجب من و تو فکرای اشتباهی میکنه خواهشا امشبو باهاش برو براش توضیح بده که برادرتم

اخمی کردم و گفتم:اخه به اون ه ربطی داره سامان تو برادرمی کیلا،دانیال،امید،مهدی هر پنجتاتون برادرای منین

لبخندی زد و گفت:میدونم فقط اون باور نمیکنه خواهشا باهاش برو

دست به سینه نشستم و گفتم:عمرا اصلا باور نکنه مهم نیست

امید جدی گفت:ببین سیما اون دوستت داره برو و به حرفاش گوش بده

اخمم غلیظ تر شد و گفتم:شماها چرا حرفاشو باور میکنین شما که میدونین چه بلایی سرم آورد

کیلا لبخندی زد و کنار گوشم گفت:برو سیما بهش فرصت بده که حرفاشو بزنه اون یه مرده غرورشو شکسته فقط برای تو برو

برگشتم سمتش با لبخندی که زد سری تکون دادم و گفتم:باشه میرم اما اگه حرف اضافه زد میزنمشا

سپیده که ساکت بود برگشت عقبو گفت:ببین سیما اگه حرف اضافه زد یا دست روت بلند کرد یا هر چی بزن تو فکش یدونه با پات بزن تو شکمش و برگرد خونه باشه؟

امید به جای من با تعجب گفت:مگه شروین قاتله

سپیده شونه ای بالا انداخت وگفت:کم نه

خندیدم و با خداحافظی ازشون از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت شروین که به ماشینش تکیه داده بود

بی حرف سوار ماشینش شدم که سری تکون داد و سوار شد و راه افتاد

romangram.com | @romangram_com