#رقاص_های_شیطون_پارت_38


بهشون خیره شدم سرهمشون پایین بود پوزخند دیگه ای زدم و گفتم:از این به بعد م من دیگه سرپرست نیستم هر ک میخواد سرپرست بشه بشه من فقط و فقط میرقصم کیلا هم هه اونم که دیگه نمیتونم بگم نیاد اما فقط میاد و میرقصه

رو به سوگل و سیمین گفتم:از این به بعد هر کاری میخوایین بکنین من دیگه حتی جیکم نمیزنم نگران جشن امشبم نباشین خودم یه جوری کیلا رو راضی میکنم البته اونم زیادم مایل به این جشن نبود حالام میتونین هر کاری دوست داشتین بکنین

و بعد بدون توجه بهشون وارد خونه شدم

نشستم رو مبل و سرمو گرفتم تو دستام و به فکر فرو رفتم...





دستی روی شونم قرار گرفت سرمو بلند کردم

سامان با لبخند نگاهم میکرد لبخندی بهش زدم

نشست کنارمو گفت:عشق من چرا خودتو ناراحت میکنی گلم امشب خودمون برای ورود کیلا به گروهمون جشن میگیریم احتیاجی به هیچکس نیست گلم

ساناز سرشو از رو شونه ی سامان اورد بیرون و گفت:راست میگه امشب من و تو و کیلا میریم رستوران و جشن میگیریم چطوره؟

لبخندی بهشون زدم و گفتم:خوبه گلم

با صدای امید و سپیده که میگفتن:پس ما چی برگشتم به عقب و بهشون خیره شدم

سپیده دست به سینه با اخم وایساده بودو نگام میکرد امیدم سرشو انداخته بود پایین

لبخندی بهشون زدم و گفتم:میل خودتون میخوایین بیایین خوشحالم میکنین

امید سرشو گرفت بالا و گفت:ببین سیما درسته اشتباه از سیمین و سوگل بود شاید توام مقصر باشی اما ما همه وضعیت تورو میدونیم از گذشتت با خبریم

لبخند تلخی زدم و سرمو انداختم پایین و گفتم:مهم نیست امید حرفایی که نبایدو شنیدم حالا دیگه فرقی نداره


romangram.com | @romangram_com