#رقاص_های_شیطون_پارت_16


لبخندي زدم و گفتم:ميرم پياده روي شما شام بخورين من نميخورم

بعدم بدون توجه به صورت متعجبش از خونه خارج شدم

بارون نم نم شروع به باريدن كرد لبخندي روي صورتم نشست

دستامو تو جيبم گذاشتم و تو فكر فرو رفتم ........

نميدونم دقيقا چندساعت بود كه داشتم زير بارون راه ميرفتم فقط ميدونستم شدم موش آب كشيده

لبخندي روي لبم نشست عاشق بارون بودم

بارون بند اومده بود با عجله برگشتم خونه

بچه ها با ديدنم تعجب كرده بودن اما من فقط لبخندي زدمو گفتم:خيس شدم

و بعدم رفتم تو حموم و يه دوش اب گرم گرفتم كه سرمانخورم

با اينكه خيلي گرسنم بود اما بي اهميت رفتم تو تخت و به خواب رفتم...

بازم مثل هر روز و هر ماه صبح زودتر از بقيه بيدار شدم و يه دوش مختصر گرفتم

مثل هر وقت كه مجبور بودم صبحونه بخورم يه بيسكويت و يه ليوان شير خوردم و مسواك زدم

و بعدم رفتم دخترارو بيدار كردم امروز برعكس هر روز زودتر بيدار شدن و شاد بودن

لبخندي بهشون زدم و گفتم:بچه ها تا سه ساعت ديگه بايد تو محل مسابقه باشيم زود آماده شين كه بايد بريم

هر كدوم چشمي گفتن و منم راه افتادم سمت اتاقم

بهتر ديدم خودم زودتر اماده شم


romangram.com | @romangram_com