#پرنسس_مرگ_پارت_68
آبتین:اینم چشم!امر دیگه ای نباشه؟
رایان تک خنده ای کرد که مثل لبخندش نادر بود:نه دیگه کاری نیست. هر دو تون می تونید برید.
آبتین:پس من رفتم(و روبه من کرد)لیا تو نمیای؟
لیا:چرا..چرا..بریم!
با هم از اتاق کار خارج شدیم.کنار هم دوشادوش راه می رفتیم و حرفی هم بینمون زده نمی شد.از این سکوت خسته شده بودم که یه دفعه آبتین سکوت رو شکست:لیا!
من:بله.
آبتین:تو از کی برای رایان کار می کنی.
من:حدود یه ماه می شه.چطور؟
آبتین:هیچی.همین طوری پرسیدم.
من:اون منو به زور آورد اینجا.
آبتین:می دونم.
romangram.com | @romangram_com