#پرنسس_مرگ_پارت_39


من:حرف مفت نمی زنم!می ترسم!(دنبالش راه افتادم)

رایان:بیچاره ابلیس که دختری مثل تو داره!

من:بیچاره من که پدری مثل ابلیس دارم!

رایان(با یه لبخند خبیث):پس توئم دل خوشی ازش نداری!درسته؟

من:کی ازش دل خوشی داره که من داشته باشم؟الانم حتما داره نقشه مرگمو می کشه!

رایان:چون فرار کردی و برادرتو نکشتی؟

من:آره..........................صبر کن ببینم!تو از کجا می دونی من قرار بوده برادرمو بکشم؟

رایان:هه....من از همه چیز زندگیت خبر دارم.همیشه زیر نظرت داشتم و می دیدمت.حتی می تونم بگم چند بار با القیم دعوا کردی!

یاد اون احساس افتادم.اون نگاه.پس رایان بوده!اما...چرا منو زیر نظر داشته؟منو واسه چی نیاز داره؟

من:پس اون تو بودی ؟همیشه حس می کردم یکی داره منو می بینه اما به ذهنم نمی رسید که اون کیه!


romangram.com | @romangram_com