#پرنسس_مرگ_پارت_30

من:خوب .حالا که این طوره هرطور راحتی!

افرا :ممنون بانو.

من:حالا گذشته از اینا من ازت اطلاعات می خوام.هرچه در باره ی این قصر و این پسره اسمش چی بود؟ ریان...رویان..آهان !رایان !هرچی راجع به اینا می دونی بریز وسط تا من بدونم کجا گیر افتادم و چطوری اینجام!

افرا:اینجا قصر لرد سیاهه و مکان فرمانروایی پادشاه تاریکی.

من:پادشاه تاریکی؟همونی که پدرم همیشه راجع بهش حرف می زد و از شنیدن اسمشم به هم می ریخت!

افرا: درسته .پادشاه تاریکی کسیه که بر ظلمت شب و تاریکی جهان فرمان روایی می کنه برای همین قسمت کردن تاریکی با پدرتون یه کم دور از تصوره و این دو همیشه در جنگ با هم به سر می برن.

من:خوب این پادشاه شما کیه؟می تونم ببینمش؟ شاید بشه منو از اینجا بیرون بیاره!

افرا:ایشون همون کسی هستن که قبل از من پیشتون بودن.راه بازگشتی هم وجود نداره .شما به دستور سرورم به وسیله ارنی(همون پری دریایه) اینجا آورده شدید و تا زمانی که سرورم اجازه خروج ندن شما نمی تونید خارج بشید!

من:چی؟اون پسره؟من بمیرمم التماسش نمی کنم!

افرا:التماس هم فایده ای نداره بانو!تا اونجایی که من می دونم ایشون به شما نیاز دارن و بدون شما به هدفشون نمی رسن پس تلاش بیهودست!

من:این چه هدفیه که به خاطرش منو آورده به قصرش ؟مگه وجود من به چه دردش می خوره؟

romangram.com | @romangram_com