#پرنسس_مرگ_پارت_19


آریا:بالاخره دهنتون رو گل می گیرید یا خودم بگیرمش؟

من:زحمت نکش خودم الان واسه هر دومون گل می گیرمش!

آریا با خشمی که تا حالا توش ندیده بودم مشت های کوچولوش رو به در کوبید.بعد چند لحظه بالاخره در باز شد و یه خدمتکار دم در اومد.سوفی روبه روی خدمتکار ایستاد و با لبخند شروع کرد به سلام و علیک کردن:

سوفی:سلام ویلما!خوبی!چقدر دلم واست تنگ شده بود!

ویلما:سلام عزیزم! دل منم برات تنگ شده بود !

سوفی:حالت چطوره؟ پات هنوزم درد می کنه؟

ویلما:آره هنوزم درد می کنه اما بهتره!ببینم!اومدی مامان بزرگتو ببینی؟

سوفی:هم اومدم ببینمش هم آریا رو پیشش بذارم.

ویلما:چرا؟ مگه اتفاقی افتاده؟

سوفی:نه!اتفاقی نیوفتاده!فقط من قراره به یه سفر طولانی برم.آریا رو هم نمی تونم ببرم!


romangram.com | @romangram_com