#پرنسس_مرگ_پارت_17
صدا:اصلا من قهرم!
من:به جهنم .باش!
بالاخره خفه شد!دیگه داشت حوصلم رو سر می برد.سوفی دم در ایستاده بود و منتظر بود من قدم های مبارکم رو دم در بذارم. کنارش آریا ایستاده بود و به نظرکلافه می اومد. بیچاره ها معلومه خیلی منتظرشون گذاشتم.همش تقصیر این صداهس! هی ور اضافه می زنه! سوفی هم که دیگه کلافگی توی صورتش موج می زد با صدای بلند داد زد:
سوفی:آیا بانو قصد تشریف فرمایی ندارن؟
من:چرا...چرا ..الان میام!
سوفی وقتی اعصبانیه خیلی ترسناک می شه.حتی منم الان احساس می کنم دارم به فنا می رم.دویدم و خودمو کنار در رسوندم.
سوفی:همون جا می موندی! چرا اومدی؟
من:نه دیگه!گفتم شما بدون من احساس بد بختی و فلاکت بهتون دست می ده واسه همین خواستم نجاتتون بدم که اینجوری نشید!
سوفی:خیلی پرویی!
من :می دونم!
romangram.com | @romangram_com