#پرنسس_مرگ_پارت_109
رایان:بگو دیگه!چرا لال مونی گرفتی!بهش بگو که........
یهو آبتین دستشو جلو دهن رایان گرفت و نذاشت حرفشو بزنه.با اون حال بدم خیلی کنجکاو شدم بدونم می خواست چی بگه اما بدنم توان کوچک ترین حرکتی رو نداشت.تشنم شده بود.لب هام کاملا خشک شده بودن و حرارت بدنم بالا تر و بالا تر می رفت.سعی کردم افرا رو صدا بزنم:
من:ا...ف..را..اف..را.
انگار صدا مو شنید.برگشت و گوششو به سر من نزدیک کرد:
افرا:بله بانو!
من:آ...ب..آب.
افرا:آب؟
من:آ..ره.
افرا:الان براتون میارم!یه لحظه!
توی کسری از ثانیه ناپدید شد.چشمای خستمو دوباره به طرف دو برادر چرخوندم.آبتین دستشو از رو روی دهن رایان برداشته بود و مثل دشمن های خونی بهش نگاه می کرد:
romangram.com | @romangram_com