#پونه_2__پارت_2
_ مرسي.
چند تا هزاري گذاشت جلوم که گفتم:
_ قابل نداره.
تشکر کرد.پولا رو توي دخل گذاشتم و بقيه ي پولشو دادم و همون موقع باباجون پيداش شد و با ديدن مشتري هميشگيش نزديکش شد و از پشت دستي روش شونه ش زد:
_ به به علي آقا!چه عجب از اين ورا!
علي برگشت سمتش و باهاش دست داد:
_ سلام حاجي!حال شما؟ اومدم بدهيمو بدم .
باباجون سري تکون داد و با لحن شوخي گفت:
_ بدهي!کدوم بدهي؟!
علي خنديد و گفت:
_ يعني شما يادت نمياد؟
باباجون جواب داد:
_ نه.
علي خريداشو برداشت و گفت:
_ پس من بدجور ضرر کردم ديگه درسته؟
_ چقدر دادي؟
_ ده تومن.
باباجون نچي کرد و گفت:
_ نه زياد ضرر نکردي.
علي بازم خنديد و من که سرم پايين بود فقط صداي خنده شو شنيدم:
_ شما هم هي سر به سر من بذار.
باباجون پرسيد:
_ اگه سر به سر تو نذارم پس سر به سر بابات بذارم؟اگه اين کارو بکنم که بايد فاتحه ي خودمو بخونم.
بازم صداي خنده ي علي رو شنيدم و اين بار سرمو بلند کردم:
_ اين چه حرفيه حاجي شما سرور مايي.
_ سرور خودت يا بابات؟
مي دونستم حرفا و شوخياشون خيلي طول مي کشه .خسته بودم و مي خواستم زودتر برم خونه.واسه همين کيفمو برداشتم و رو به باباجون گفتم:
_ باباجون اگه اجازه بدين من ديگه برم خونه.خيلي خسته م.
باباجون در حاليکه روي چهارپايه مي نشست گفت:
_ برو باباجون.
در حاليکه از پشت دخل بيرون ميومدم گفتم:
_ شما هم زود بياين خيلي خودتونو خسته نکنين.
romangram.com | @romangram_com