#پونه_1__پارت_93
_ ميگم ميشه...يه چيز خنک برام بگيري؟خيلي گرممه.ميشه... برام بستني بگيري؟
_ اين جواب من بود؟!
با صورت گر گرفته زير چشمي نگاش ميکنم:
_ خب...خب فکر کن من جوابتو دادم و اين...شيرينيشه...
اينو که ميگم يهو ميزنه روي ترمز و سرشو آروم مي چرخونه طرفم.دستامو به هم فشار ميدم.با صداي ضعيفي مي پرسه:
_ اين که گفتي يعني...
هيچي نميگم و سرمو ميندازم پايين.صداي نفس کشيدنشو ميشنوم:
_ واي خدا!
نمي دونم توي اين موقعيت بخندم يا نه.انگار اصلا انتظار شنيدن چنين جوابي رو از من نداشته:
_ کم کم داشتم از اين دير جواب دادن و عقب انداختن جوابت نگران ميشدم.
پس حدسم درست بود.نگران شده بود!
توي اين فکرم که صداي بوق چند تا ماشين بلند ميشه و من بدون اينکه يادم خجالت کشيدناي چند دقيقه ي پيشمو به خاطر داشته باشم پسر خاله مو نگاه ميکنم و اعتراض ميکنم:
_ چرا ماشينو وسط خيابون نگه داشتي؟!بزن کنار مردم مي خوان رد بشن.
به خودش مياد.موهاي روي پيشونيشو کنار ميزنه و وقتي ماشينو کنار خيابون پارک ميکنه ميگه:
_ من...من...ميرم بستني بگيرم.ليواني ديگه؟
هيچي نميگم.خودش مي دونه ليواني دوست دارم.اون که ميره نفس راحتي ميکشم و به پشتي صندلي تکيه ميدم.کار خودمو کردم.بالاخره بهش جواب مثبت دادم.ديگه تموم شد و بايد سر حرفي که زدم بمونم.اما يعني...مي تونم؟
يعني کيان مي تونه براي من شوهر خوبي باشه؟و من مي تونم زن خوبي براي اون باشم؟ما مي تونيم با هم خوشبخت بشيم؟!سعي ميکنم تصويري از زندگي با پسر خاله م توي ذهنم بسازم اما از فکر کردن بهش داغ ميشم و گر ميگيرم و تمام تنم خيس ميشه.
کيان که بستني به دست بر مي گرده مياد سر جاش ميشينه و بستني منو ميگيره سمتم.ازش ميگيرمش و خيلي آهسته تشکر ميکنم:
_ ممنون.
و به ترکيب صورتي و سفيد بستني زل ميزنم.همه ش دارم فکر ميکنم.به زندگي آينده م و اينکه چطور ميشه؟اينکه چه اتفاقاتي در انتظارمه!
قاشقو توي بستني فرو ميبرم و مي چرخونمش و فکر ميکنم و ميشنوم که کيان مي پرسه:
_ پس چرا...نمي خوري؟!
نگاه نکرده لبخند نميمه کاره اي تحويلش ميدم:
_ مي خورم حالا...
سکوت بينمون برقرار ميشه و با بستنيم بازي ميکنم و مزه مزه ش ميکنم.نمي دونم چمه؟!من که حرف خودمو زدم پس ديگه چم شده؟!چرا لالموني گرفتم؟چرا مثل هميشه باهاش گرم نميگيرم و حرف نميزنم؟خب جوابش خيلي واضح و روشنه .خجالت ميکشم.کاملا مشخصه که خجالت ميکشم.
_ پس چرا...ساکتي؟!
اون مي پرسه و من به اجبار جواب ميدم:
_ هيچي من...
حرفمو نا تموم ميذارم و اون با ترديد مي پرسه:
romangram.com | @romangram_com