#پونه_1__پارت_84


_ چيه؟چرا اينجوري نگام مي کني؟

_چرا اينجوري نگام مي کني؟

مي پرسم:

_ حالت خوبه؟

ميشينه روي تختش و جواب ميده:

_ آره بابا خوبم.

نفس راحتي مي کشم و ميام کنارش ميشينم:

_ يه لحظه که صداي جيغتو شنيدم گفتم بابا حتما زده...

با بي عاري مي خنده و ميگه:

_ نترس بابا.من حالم خوبه.مي خواست بزنه ولي در رفتم.

اخم ميکنم و ميگم:

_ خيلي احمقي نگين.

رو به عقب به دستاش تکيه ميده و ميگه:

_ تو رو خدا تو يکي ديگه شروع نکن.به قدر کافي اين دو تا سرم غر زدن و داد و بيداد کردن.

چپ چپ نگاش ميکنم و مي پرسم:

_ چيکار کردي که برده بودنت کلانتري؟

با لبخند جواب ميده:

_ هيچي.مامورا من و وحيدو با هم ديدن بهمون گير دادن گرفتنمون.

ابرو بالا ميندازم و با چشمايي که تا آخرين حد گشاد شدن ميگم:

_ واسه همينم هست که اينقدر بي خيالي؟!

شونه اي بالا ميندازه و ميگه:

_ خب انتظار داري چيکار کنم؟!عين اين دختر بچه هاي ناشي که بار اولشونه بشينم يه گوشه و بزنم زير گريه و بگم غلط کردم؟

با همون حالت قبلي ميگم:

_ نگين!

و صداي پاهايي رو از بيرون ميشنوم و يهو در به شدت باز ميشه و پدر با قيافه ي به شدت عصباني مياد داخل.من از ترس پا ميشم و کنار ميرم اما نگين انگار نه انگار همونطور بي خيال وخونسرد نشسته:

_ تو...تو يه جغله بچه مي خواي با آبروي من بازي کني آره؟

نگين حرفي نميزنه.حتي به بابا نگاه هم نمي کنه.

_ من صبح تا شب کار ميکنم و همه ي حواسم به اينه که تو چيزي تو زندگيت کم نداشته باشي اون وقت توي...ميري با يه پسره ي قرطي لات بي سر و پا تو پارکا و خيابونا ول مي چرخي؟

نگين بدون اينکه به بابا نگاه کنه جواب ميده:

romangram.com | @romangram_com