#پونه_1__پارت_81


بدون توجه به دروغايي که توي پيام نوشتم ميفرستمش براي کيان و منتظر مي مونم.چند دقيقه ميگذره و بالاخره يه پيام ازش ميرسه:

_ الان دستم بنده.بعد بهت زنگ ميزنم.

اين يعني ناراحته.لحنش هم کاملا مشخصه.پس بايد صبر کنم خودش زنگ بزنه ولي اگه نزد چي؟!

صداي در اتاق منو از جا مي پرونه و وقتي سرمو بلند ميکنم ميبينم باباست و با تعجب بهش خيره ميشم:

_ پونه! بابا!من دارم ميرم کلانتري.هر کاري ميکنم نمي تونم شماره ي سيمينو بگيرم يه زنگ بهش بزن بگو...

متعجب و گيج حرفشو قطع ميکنم پا ميشم و مي پرسم:

_ اتفاقي افتاده؟!

داستانو با هم بخونيم بينيم چي ميشه و چي نميشه

به موهاي پر پشت جو گندميش دست مي کشه و جواب ميده:

_ نگين کلانتريه.ميرم ببينم چه گندي زده.

اينو با حرص ميگه و از اتاق ميره بيرون.دنبالش ميرم و مي پرسم:

_ چيکار کرده؟!

با صداي خش داري جواب ميده:

_ نمي دونم.

مي پرسم:

_ مي خواين منم بيام؟

_ نه تو فقط به سيمين زنگ بزن خبرش کن بياد کلانتري...

هيچي نميگم و تا دم در بدرقه ش ميکنم.اون با عجله ميره و من سعي ميکنم با سيمين تماس بگيرم و بالاخره بعد از چند بار زنگ زدن وقتي جواب ميده جريانو براش ميگم و بعد از اون همونطور بي هدف توي خونه شروع ميکنم به راه رفتن نمي دونم خواهر کوچيکم چيکار کرده ولي يه حدسايي مي تونم بزنم.اونم با اون چيزايي که ازش ديدم و ...يادم ميفته که توي پارک يه لحظه صداي خنده شو شنيده بودم و بي اعتنا از کنارش رد شده بودم .بله.پس حدسم احتمالا درسته و با دوست پسرش گير افتاده.دختره ي بي عقل...نمي دونم اصلا فکر آبروي خودش هست يا نه؟بيا پونه خانوم.تو اينجا داري خودتو مي کشي و ميگي چرا آرمين واست نامه فرستاده و چرا عاشقت شده و همه کاري مي کني که ازش دوري کني و بهش فکر نکني اونوقت اين بچه ببين تا کجاها رفته!داري خودتو با اون مقايسه مي کني؟واقعا که! خجالت داره.بابا اين دختره عقده ايه.آبرو و اين چيزا حاليش نيست.فکر ميکنم.به نگين.آرمين و کيان که مطمئنم ازم ناراحته و فکرم همينطور از نگين به سمت آرمين کشيده ميشه و از آرمين به سمت باران و آرمان و بعدشم سمت کيان..کلافه م...خيلي کلافه م و حوصله م از دست خودم سر رفته.براي همين به اتاقم ميرم و همين موقع است که گوشيم زنگ مي خوره.به صفحه ش نگاه ميکنم.خودشه.کيانه.حالا ...حالا چي بايد بهش بگم؟!چطور...چطور بايد باهاش حرف بزنم؟!صداي دوباره ي زنگ اجازه نميده بيشتر فکر ميکنم و سريع دکمه ي گوشي رو فشار ميدم و جواب ميدم:

_ الو سلام کيان.

_ عليک سلام.

از لحن صداش مي فهمم هنوز ناراحته و همينو ازش مي پرسم:

_ ازم...ناراحتي؟

مي پرسه:

_ خودت چي فکر مي کني؟!

_ من؟!

جواب ميده:

_ آره...خودت.اگه به يه نفر شيش هفت بار زنگ بزني و جوابتو نده چيکار مي کني؟اصلا چه فکرايي به سرت ميزنه؟!

سرمو ميندازم پايين.انگار که اون رو به رو باشه و اين حرفا رو جلوي روم بگه. خيلي آهسته ميگم:

_ ببخشيد.

romangram.com | @romangram_com