#پونه_1__پارت_145


بعد رو مي کنه به من و مي پرسه:

_ تو چرا اينجا وايسادي خاله؟!برو بشين.

جواب ميدم:

_ اومدم کمک.

_ نمي خواد قربونت برم.برو بشين پيش بقيه.نمي خواد زحمت بکشي.

ظرفاي تميز و آماده رو بر مي دارم و جواب ميدم:

_ نه خاله جون چه زحمتي!

و ميرم توي هال و صداي خاله و کاوه رو ميشنوم:

_ بده من ببينم بچه !

_ د بذار بخورم گشنمه!

_نميشه.

_ مامان!

_ بيا اينو بگير ببر بذار سر سفره.

با لبخند بشقابارو ميچينم و بر مي گردم سمت آشپزخونه اما با کاوه رو به رو ميشم که پارچ دو غ به دست مياد بيرون:

_ چي شد؟مثل اينکه خاله بدجوري حالتو گرفت.

بدجنس نگام مي کنه و پارچو نشونم ميده و جواب ميده:

_ حيف که اين پارچ توش دوغه.

جواب ميدم:

_ اگه آبم بود نمي تونستي کاري بکني.

با پارچ که توي دستشه خيز بر مي داره سمتم که ميتپم توي آشپزخونه و مي خندم.

_ مگه دستم بهت نرسه بچه پر رو.

_ حالا اگه دستت بهش برسه چيکار مي خواي بکني مثلا؟

صداي کيانو که ميشنوم سرمو از پس ديوار آشپزخونه ميارم بيرون و مي پرسم:

_ راست ميگه چيکار مي کني؟

کاوه يه نگاه به من و کيان ميندازه و ميره سمت سفره و در حاليکه پارچو ميذاره روي سفره ميگه:

_ چيکار مي کنم؟الان بت ميگم چيکار مي کنم.

بعد با يه جهش خودشو ميرسونه به در آشپزخونه که من با خنده جيغ مي کشم و کيانو صدا مي کنم:

_ کيان کمک.

_ د چرا فرار مي کني وايسا تا بهت بگم.

romangram.com | @romangram_com