#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_90
- تنبل.
نیایش با آرنج به بازوی او زد و گفت:
- هوی دستت هرز شده ها هی راه به راه می زنی پس کله من.
سام خندید و مقنعه او را توی صورتش کشید و گفت:
- دلم می خواد.
و چند پله باقی مانده را تند تند پائین رفت. نیایش از همانجا با حرص گفت:
- محمد سام!
سام برای یک لحظه دلش ریخت. همانجا پائین پله خشکش زد.برگشت و گیج نیایش را نگاه کرد. نیایش بی حواس داشت مقنعه اش را درست می کرد. وقتی پائین پله را نگاه کرد. نگاه گنگ سام را روی خوش دید. نگاهش به او بود ولی معلوم بود که فکرش خیلی دور تر از آنجا سیر می کند. آرام پله ها را پائین آمد و روبه روی سام ایستاد:
- هی چت شد؟
سام هنوز خیره بود.
- محمد س¬..
سام وسط حرفش پرید. حالا اخم هایش توی هم بود.
- نیا!
نیایش نمی فهمید چه اتفاقی برای او افتاده با تعجب و نگرانی گفت:
- بله؟
سام با جدیت و اخم نگاهش کرد و شمرد شمرده گفت:
- لطفا دیگه منو محمد سام صدا نکن.
نیایش نمی دانست کجای این کار اشکال دارد برای همین پرسید:
- آخه چرا؟
سام به سمت موتورش رفت و گفت:
- همین که گفتم. خوشم نمی اد.
لب های نیایش آویزان شد. به سمت در چرخید و تنها گفت:
- باشه.
romangram.com | @romangraam