#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_106
- نه خیلی هم خوبه.
نیایش از پشت سر نسترن گفت:
- هی عروس خانم کارت به محم.. یعنی سام نباشه.
سام چشم هایش را ریز کرد و نیایش با خنده از تو لپش را گاز گرفت. بعد سرش را کرد توی موبایلش و دنبال فایل مورد نظر گشت.
- بیا پیداش کردم. بدش من.
موبایل را داد دست سام و خودش کراوات را گرفت.نگاهش توی موبایل بود. کمی اخم کرده بود و لبش را برای تمرکز بیشتر گاز گرفته بود. صورتش با سینه سام فاصله زیادی نداشت. سام ناخودآگاه خیره چشم های نیایش شده بود. چشم های درشت و سیاهی داشت و برق می زدند. انگار که لایه ای از اشک پوشانده باشدشان. مثل نسترن سبزه نبود که نیایش مدام سر به سرش می گذشت و می گفت به اقوام بندریشان رفته است. دسته موهای کوتاه و تیره اش از توی شالش بیرون افتاده بود. همان دسته ای که سام عادت داشت می گرفت و می کشیدش.بینی کوچک و سر بالایی داشت و لب هایش زیادی کوچک بود.صدای نیایش او را از تفکراتش بیرون کشید.
- بفرما تمام شد.
سام سعی کرد نگاهش را از چشم های نیایش بگیرد ولی نیایش نگاه براقش را توی چشم های او دوخت و لبخند کوچکی زد و با مکث کوتاهی دور شد.سام نگاهی به گره کراواتش انداخت و گفت:
- چرا اینقدر شله؟
نیایش دست به سینه نگاهش کرد و گفت:
- اینجوری بهتره.
سام سرش را بالا آورد و به موبایل نیایش نگاهی انداخت و گفت:
- این و برای من بفرست.
نیایش موبایلش را گرفت و گفت:
- بلوتوثت روشنه؟
سام دست توی جیبش کرد و گفت:
- حواس منو باش اصلا گوشی مو نیاوردم.
- خوب بعدا یادم بنداز برات بفرستم.
- باشه.
بعد به سمت در چرخید و گفت:
- راستی خاله کجاست؟
نسترن جواب داد:
- خرید داشت.
romangram.com | @romangraam