#پسران_بد__پارت_82

بامداد – بياين برنامه هامون رو مرور کنيم.تقريبا دو هفته پيش به همديگه قول داديم برون فکني کنيم.

شايان – اثر برون فکني نيست چون نتايج منفي برون فکني جدا شدن ناگهاني روح از بدنه! چيزايي که داروين ديشب ديده با اين خيلي فرق مي کنه.

بامداد – داروين تو يادت نمياد که چاکراهاتو باز کرده باشي؟

- نه بابا...اوايل اين کارو مي کردم ولي ديدم موفق نيستم،ديگه بي خيالش شدم.

شايان – نکنه به خاطر پروژه ي مسخره ي کوه رفتن باشه؟

- نخير نابغه! مي دونم دوست داري سرکوفت اين کوه رفتن رو به من بزني ولي قبل از کوه رفتن هم يه اتفاقايي واسه من افتاد...از جمله ديدن باباي حامي تو حياط خونه مون!

چند ثانيه سکوت کرديم، بامداد در حالي که با خودش زمزمه مي کرد گفت : چي بوده که روي شايان تاثير نذاشته...روي من يه کم...روي داروين از همه بيشتر...؟ نمي دونم!

يهو شايان با صداي بلند گفت : صفحه !

بامداد – زهر مار، ترسيدم!

شايان – آره ديگه الاغ، تقصير اون صفحه ي مسخره ي تو بود.يادتونه ، من زير بار نرفتم ازش استفاده کنم؟

- خب گيريم که کار صفحه بوده باشه، چرا تاثيرش روي من و بامداد مساوي نبوده؟

بامداد – راست ميگه!

شايان فورا يکي از کتاب هاشو باز کرد و گفت :" توي اين کتاب نوشته که چند نوع روح خبيث داريم... يه نوع روح خبيث وجود داره که اول چند نفر رو اذيت مي کنه و بعدِ يه مدت ،اذيت و آزارش فقط متوجه يه نفر ميشه.احتمالا ايني که تو رو اذيت مي کنه از همين نوع ِ." وقتي صفحه ي مورد نظر رو پيدا کرد کتاب رو ، رو به من و بامداد گرفت.درست مي گفت، نويسنده به چنين مطلبي اشاره کرده بود.

- حالا من بايد چي کار کنم؟

شايان – والله چي بگم...تمرين خاصي براش وجود نداره.يعني کلا همچين چيزايي توي روح گرايي غيرمعموله.توي يکي دو تا از کتاب ها نوشته که اگه به همچين مسائلي برخوردين از يه مديوم درست و حسابي کمک بگيرين.

- اين وسط مديوم کار درست از کجا پيدا کنم؟

بامداد – تنها کسي که من توي اين شهر مي شناسم، همون باباي حامي...که البته فکر نمي کنم بشه رو کمکش حساب کرد!

شايان – تا حالا به اين فکر کردين که شايد باباي حامي قصد کمک داشته باشه؟!

- ممکن نيست، تو که نديديش...شرارت از قيافه ش مي باره.


romangram.com | @romangram_com