#پسران_بد__پارت_140

بامداد – آره شايان جون، اگه گرگ ها پاره مون نکنن حتما مي رسيم.نگران نباش.

- چرا مادربزرگت بهت ميگه تخسير جن نداره؟!

حامي – دقيقا نمي دونم، ولي آخرين بار که يه نفرو براي کمک پيشش بردم بهم گفت که جن ها تا دو روز مدام کتکش مي زدن.سر همين جريان در قابلمه ي داغ رو گذاشت روي بازوم تا تنبيه شم.

شايان – چه خشن! حالا به اون يارو کمکي هم کرد؟!

حامي – آره، حالش خوب شد.

- من يکي دو شب پيش توي خواب ديدم که چند تا از جن ها دارن در مورد قتل يه نفر حرف مي زنن.البته شايان ميگه اينا مال گذشته ست...ولي من مي خوام بدونم طرفو کشتن يا نه؟!

حامي – من چه مي دونم...مي تونه در مورد خيلي ها صدق کنه.اسم يارو چي بود؟!

- توي جنگل اسمشو شنيدم ها...بذار فکر کنم...البته شايد کسي که توي جنگل ديدم اون نبوده باشه، نمي دونم!... آهان يادم اومد، اسمش بهراد بود.

حامي – آهان، آره اون قضيه تموم شد.الان طرف جن گير شده.

شايان – يعني اوني که مي خواستن بکشنش جن گير شده؟!

حامي – آره...به نظرت عجيبه؟!

شايان – يه کم.

- چي کار مي کنه که جن ها به حرفش گوش ميدن؟!

حامي – اساسا جن ها موجودات حرف گوش کني نيستن.به زور متقاعدشون مي کنه...چي شده که شماها انقدر به اين بابا علاقه مند شدين؟!

- همينجوري، برام جالب بود.آخه وقتي ديدمش وضعيت جالبي نداشت.تقريبا مثل خودم بود.شايدم بدتر... .

حامي – به هر حال الان حالش از من و تو بهتره.خيالت راحت.

هوا کاملا تاريک شده بود که به دامنه ي کوه رسيديم.نور ضعيف چند تا چراغ از دامنه ي کوه پيدا بود.روستا فاصله ي زيادي با ما نداشت اما شيب زمين زياد بود و به سختي ميشد راه رفت.خصوصا اينکه تاريکي اجازه نميداد مسير رو خوب ببينيم و هر لحظه ممکن بود زمين بخوريم.حامي جلوتر از ما حرکت مي کرد تا راه رو بهمون نشون بده.

بامداد – چه ننه بزرگ نترسي داره! من بودم يه لحظه هم اينجا زندگي نمي کردم.

- ناسلامتي طرف جن گيره! معلومه که نمي ترسه.


romangram.com | @romangram_com