#پسران_بد__پارت_130
شايان – همين يکي دو ساعت پيش به ننه ش تحويلش دادم،هي بيخ گوش من آيه ي يأس مي خوند... داشت اعصابمو داغون مي کرد.
- به مامان و باباي من که خبر ندادين؟!!
شايان – بامداد مي گفت چيزي نگيم.
- درستش هم همينه،ببينم نکنه لو دادي؟
- شايان – معلومه که گفتيم...يعني من گفتم.
- زحمت کشيدي...نگفتي مامانم سکته مي کنه؟!
شايان – چرت نگو! بابات يکسره زنگ ميزد مي گفت داروين کدوم قبرستوني ،چرا نمياد ختم خواهرش...تو جاي من بودي بهشون چي مي گفتي؟ من نتونستم هيچ بهونه اي جور کنم.بامداد مي گفت بهشون بگيم تو خجالت مي کشي بياي و از اين حرفا...ولي من ياد اون برخورد مامانت افتادم، تازه تو هم کاري نکرده بودي که بخواي خجالت بکشي...با خودم گفتم لابد تو براشون مهم نيستي.واسه همين جريانو گفتم.
دوباره به ياد مرگ شيرين افتادم...هر بار که يادش ميفتادم حس بدي بهم دست مي داد.دقيقا حس قاتل ها رو داشتم... .
- خدا رو شکر که من به ختم نرسيدم وگرنه به طور طبيعي مي مردم... تو بهشون گفتي يا بامداد؟!
شايان – بامداد که پخمه تر از اين حرفاست...رفتيم خونه تون و من حضوري بهشون گفتم.برو به جونم دعا کن چون يه جوري با سوز و گداز براشون تعريف کردم که آه از نهادشون بلند شد.البته فورا گفتم نمُردي که يه وقت پس نيفتن.
- عکس العمل شون چجوري بود؟!
شايان – من منتظر نشدم ببينم چي کار مي کنن...سريع از خونه تون زدم بيرون.اما بامداد موند، مي توني ازش بپرسي.
- به نظرت دليل شيرين واسه خودکشي چي بوده؟! شک ندارم به کارا و تمرين هاي من مربوط ميشه... .
شايان – نخير.هزاران دليل مي تونه داشته باشه.هيچي هم معلوم نيست.تازه من نشنيدم کسي با تمرين هاي احضار ارواح باعث مرگ ديگران بشه!
- آره مي دونم ولي يه جاي کارو اشتباه کردم، وگرنه اينجوري نميشد.
شايان – عذاب وجدان تو چه دردي رو دوا مي کنه؟!
- هيچي...اما دوست ندارم به قول بامداد مثه سيب زميني بي خيال باشم.
شايان – حالا بامداد يه گهي خورد.تو چرا جدي مي گيري؟! اون خودش هم از حرفاش پشيمونه.نمي دوني چه عذاب وجداني قلمبه کرده بود، منم هي بهش سرکوفت مي زدم تا حالش جا بياد...در ضمن کار تو هم خيلي بي خود بود.يادم بنداز وقتي مرخص شدي يه فصل کتک بهت بزنم.
- باشه حتما.الان که دارم فکر مي کنم مي بينم واقعا اشتباه کردم.چون با اين وضعيتي که من مي بينم احتمالا چند روز ديگه کشته ميشم.
romangram.com | @romangram_com