#پارک_پارت_69


خندید و گفت:

- کِیفِش به همینه که بترسونمت.

یه لنگه ابرومو انداختم بالا و گفتم:

- اِ؟دارم برات.

- اوووووووه من تو خواب بمبم بترکه بیدار نمیشم.

بعد هم جفت ابروهاشو انداخت بالا.بالشمو برداشتم که پرت کنم سمتش که درو بست و بالشم خورد تو در.از پشت در صدای خندشو شنیدم و گفتم:

- هر هر ادای منو در میاری مسخره؟

و دیگه جوابی ازش نشنیدم.فکر کنم رفت.آخه اینم داداشه ما داریم؟اس ام اسو که فرستادم واسه شادی،بلافاصله بعدش اس ام اس اومد.نگاه کردم دیدم آرتائه.اس ام اسش واسه چیه دیگه؟این که تا الان اینجا بود.بازش کردم که دیدم نوشته:

- هی یارو…

وا…واسش نوشتم:

- هان؟

- دوست دارما.

خخخخخخ عجب خل و چِلیه.منم واسش نوشتم:

- هی یاروئه منم دوست دارما.

آخی…خدایا این خوشیا رو از ما نگیر.

ساعت 6 و نیم حاضر و آماده جلوی آینه وایسادم تا یکم آرایش کنم.یه ذره کرم پودر و ریمل و رژلب رنگ لبم زدم و شالمو هم پوشیدم و رفتم بیرون از اتاقم.آرتا که جلوی تلویزیون روی مبل لم داده بود،تا منو دید،گفتم:

- کجا؟

- با دِلی و شادی داریم میریم بیرون.

نیم خیز شد و گفت:

romangram.com | @romangram_com