#پارک_پارت_66
- آره بیا بریم.
عمه که دید ما داریم میریم،گفت:
- کجا؟
آرتا – آرتی گفت بریم از ارشیا خدافظی کنیم.الان میایم.
لحظه ی آخر قیافه ی شیطون عمه رو دیدم که بهم لبخند میزد.اِی بگم چی نشی آرتا.حالا نمیشد نمیگفتی من گفتم؟پــــــــوف.رسیدیم به ارشیا که کنار میزشون وایساده بود.
آرتا – خب داداش.کاری چیزی با ما نداری؟
ارشیا – اِ دارین میرین؟
آرتا – آره دیگه.ساعت 2 و نیمه.
بعد هم زد رو شونشو باهاش خدافظی کرد و به من گفت:
- من میرم ببینم عمه چیکارم داره که اشاره میکنه.تو هم سریع خدافظی کن و بیا.
- باشه.
بعد هم رو کردم سمت ارشیا که داشت با لبخند نگام میکرد.لبخندش واسه چیه دیگه؟گفت:
- امشب خوشگل شدیا.
خندیدمو گفتم:
- مرسی.شما هم کم خوشتیپ نشدی.
- مرسی.به پای شما که نمیرسیم.
- اختیار داری…خب مزاحمت نباشم.کاری نداری؟
- مراحمی.نه برو به سلامت.
- خدافظ.
romangram.com | @romangram_com