#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_22
خنديدمو گفتم:نميدونم..يکاريش ميکنم
-اخه چيشد ک يهو اين کار سختو قبول کردي؟
-لاله زندگي من خيلي يکنواخته..قبول کن ک روزاي من همش تکراريه..باوجود پويا مسلما روزاي جالبي برام پيش مياد
اهي کشيدو گفت:خودت ميدوني..من ک حريفت نميشم..فقط قراره باهر سه تاشون باهم زندگي کني؟
-ن بابا..اگ يسره پيشش بودن ک پرستار نميگرفتن..حالا ميپرسم ازش
-محرم و نامحرمي چي؟ نميشه ک تو يسره حجاب کني؟
-اره اينم هست..ي مشکل ديگ اينک من با بيماريه پويا اشنايي کامل ندارم..بايد بدونم چجوريه..اصلا چيشد ک ديوونه شد؟
-خب زنگ بزن ازش بپرس
ب ساعت نگاه کردم..?بعدازظهر بود..
-الان بدموقع نيست؟
-ن..بزنگ
سري تکون دادم..بلند شدمو از رو ميز موبايلو برداشتم و باهاش تماس گرفتم..
شاهين:بله؟
-سلام..من فرحبخش هستم
-بله شناختم
-درمورد کار اول ميخواستم چندتا سوال بپرسم ازتون
-بفرماييد
-من اگ قبول کنم قراره با سه تا مرد تو ي خونه باشم؟
-ن درواقع من ک وقت نميکنم پيش پويا باشم..فوقش هفته اي يکبار بهش سربزنم..براي همين پرستار گرفتم براش
-پدرمادرشون
romangram.com | @romangram_com