#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_148
سرشو از پنجره برد بيرون و براي خالي کردن بغضش بجاي اشک داد زد:نوکرتم دادااااااش..خيلي دوست دارم ايدييييين..
شانس اورديم ساعت حدود يک شب بود و خيابون خلوت..
بازوشو کشيدمو گفتم:سرتو بيار تو ديوونه..تصادف ميکنيم..
صاف تو ماشين نشستو مشغول رانندگي شد..
به موهاش ک دراثر باد پريشون شد نگاه کردم و خنديدم..
مشغول صاف کردنشون شدم ک گفت:حالا من ديوونم ياتو؟ دلت تصادف ميخواداا..
چشمامو درشت کردم:خب معلومه ک تو ديوونه اي..از اولش ديوونه بودي ومنو گول زدي..
خنديد:چيه پشيموني؟
-خدارو روزي هزاربار شکر ميکنم بخاطر اين خوشبختي..دوست دارم ديوونه من..
بالبخند گفت:حيف ک تو ماشينيم..حيف..
دستمو گزاشتم رو شکمم وگفتم:خونه هم بوديم کاري نميتونستي بکني..
نيم نگاهي بهم انداختو گفت:عه اره ميبيني؟ فسقليه بابا هيچي نشده حريفم شد..
خنديدم...دستشو از رو دنده برداشت ورو دستم گزاشت:عاشقتم پرستار دوست داشتنيم..
دستشو فشردمو از پنجره به اسمون خيره شدم..
خدايا ازت ممنونم..بيشتر از قبل به بزرگيت پي بردم..
پدرمادرمو ازم گرفتي..اما بجاش پويارو بهم دادي..خوشبختي ک الان دارم مديون محبت توام..ببخش اگ گاهي اوقات ناشکري کردم..
بهم فهموندي صبور باشم..فهموندي ک اگ چيزيو اَزمون گرفتي..حتي اگ براي امتحان کردنمون باشه..بازم چيز بهتريو بهمون ميدي..
هميشه صلاح مارو ميخواي..اميد وارم اينو تمام بنده هات درک کنن..
romangram.com | @romangram_com