#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_147


بغلش کردمو بهش تبريک گفتم..‏

بهش خيره شدم..چشماي اونم از اشک برق ميزد..‏

چقدر جاي خاليه ايدين حس ميشد..قطره اشکي افتاد رو گونم..‏

لاله اروم گفت:مگ قول ندادي ک گريه نکني؟

سرمو تکون دادمو اشکمو پاک کردم..دستي دور شونم حلقه شد..‏

پويا گفت:عزيزم گريه نکن ديگ..براي بچه خوب نيست..‏

بااخمي الکي مشت ارومي ب شکمش زدم..‏

بانيش باز گفت:بزن عزيزم..من ک تو شکمم چيزي نيست بزن..‏

اروم خنديدم..دوباره بهشون تبريک گفتم و بعد دادن کادوها رفتيم رو صندليمون نشستيم..‏

نگام رفت سمت مادر متين..يه خانوم مسن ک اروم سرجاش نشسته بود..‏

دلم براش سوخت..چقدر بده ادم افسردگي داشته باشه..‏

انقدر ارومه ک لاله بدون چون وچرا قبول کرد ک باهاشون زندگي کنه..‏

بعد خوردن شام و بزنوبکوب.. با چشمايي ک جلوي ريختن اشکو ازشون ميگرفتم‌ خداحافظي کردم..‏

سوار ماشين ک شديم..چند دقيقه هم طاقت نياوردم و زدم زيرگريه..‏

پويا:عه عه..نرگس..عزيز من گريه چرا ميکني اخه؟

با هق هق گفتم:خُ..خب لاله ازدواج کرد..گريه داره ديگ..تازه چقدر جاي ايدين خالي بود..‏

‏-الهي قربونت برم من..اوني ک بيشتر از همه بايد ناراحت باشه منم ک ده سال باهاش بودم..‏

کم کم صداش بغض گرفت:مطمئنم اونم امشب خوشحاله..براي هممون..‏

نگاش کردمو گفتم:پويا..خدا منو لعنت کنه باعث شدم توهم بغض کني..‏

اروم گفت:خدا نکنه ديوونه..‏

romangram.com | @romangram_com