#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_130


بعداز سالگردش منو پويا ازدواج کرديم..اونم کاملا طبيعي..‏

عين ي دختر خوب رفتم خونه عمورضا تا پويا بياد خواستگاريم..‏

حالا اصرارش براي اشتي بافاميلام ک به عروسي بيان بماند..بلاخره قبول کردم..‏

خانواده پدريمم مثل اينک مرگ پدرمادرم براشون ي تجربه تلخ شد چون باروي باز ازم استقبال کردن..‏

اما از لاله اي بگم ک حالش خيلي بهتر شده..اما هنوز ميشه اون ته تهاي چشمش غمو ديد..‏

بارسيدن ب چندمتري ماشينا پويا موتورو گاز داد ک متوجه ما بشن..‏

وقتي فهميدن با پليسيم سرعتشونو بيشتر کردن..‏

سريع گاز دادم وازشون جلو زدم..چندمتر جلوتر ايستادم ک اونام مجبور شدن ترمز بگيرن..‏

پويا از پشت مراقبشون بود..‏

چون کنترل دوتا ماشين بادوتا موتور سخت بود قبل ازهرکاري با گوشيم از پلاکشون عکس گرفتم..‏

از موتور اومدم پايين و کلاهمو دادم بالا..چندقدم بهشون نزديک شدم ک هردوتا راننده ازماشين پياده شدن..درکمال تعجب ديدم هردو دخترن..‏

لبخندي زدمو گفتم:خب حالا مثله بچه هاي خوب ماشينتونو ميارين پارکينگ يا اگ ميخواين فرار کنين بلاخره پيداتون ميکنم و باجريمه بيشتر..‏

کمي سکوت کردند تا اين ک يکيشون پوفي کشيدو رفت تو ماشين نشست و استارت زد..‏

حالتش نشون ميداد ک انگار منتظره..با لبخند رولبم سوارموتور شدم..‏

اون يکيشم ب تَبَعيَّت ازاون سوار ماشين شد.. حرکت کردمو و اونام دنبالم اومدن..‏

چ حرف گوش کن..يکي از راحت ترين ماموريتام شد..خوبه ک قبول دارن اشتباه کردن..‏

پويا از پشت ساپورتشون ميکرد..بسمت پارکينگ اداره رفتيم..‏

با رسيدن ب پارکينگ ماشين اون دخترا و موتورمونو پارک کرديم..‏

دخترارو سپرديم ب يکي از سربازا..و ازاونجايي ک ميدونستيم بعد هرماموريت حق استراحت داريم با ماشينمون بسمت خونه رفتيم..چون موتور فقط براي اداره بود..‏

تنها چيزي ک ازشاهين مونده بود برامون همين ??? بود..تمام اموالشو ب پليس سپرديم تا به خزانه دولت و بيت مال بدن..‏

romangram.com | @romangram_com