#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_122


تن خستمو رو نيمکت انداختم و بازي بچه ها زل زدم..‏

من واقعا با چ جرئتي انقدر ريکلس تکو تنها تو کشور غريب نشستم..‏

لعمتي حتي پول هم ندارم ک باهاش بتونم کارت بخرم و باتلفن عمومي ب پويا زنگ بزنم..با بقيه هم ک نميتونم حرف بزنم..‏

يعني بايد ب پليس بگم؟ اه اداره اگاهي ازکجا پيداکنم..‏

سرمو بين دستام گرفتم..نميدونم چيکار کنم خدا..با حس کردن بويي سرمو بالا گرفتم..‏

ي مادره داشت ب بچش کيک ميداد..انقدر گشنم بود ک ازاون فاصله بوي کيکو حس کردم..‏

باحسرت ب کيک زل زدم..اونقدر ک خانومه متوجه شد..کمي نگام کردو باکيک تودستش اومد سمتم..‏

يچيز ب عربي گفتو کيکو سمتم گرفت..احتمالا تعارف کرد..‏

از خداخواسته کيکو بادستم نصف کردمو گرفتم..‏

بالبخند گفتم:أنَا شُ?ْراً..‏

باتعجب نگام کردو بعد خنديد..فکر کنم فهميد يچيزي پروندم..خودمم معني حرفمو نميدونستم..‏

بعدرفتن خانومه کيکو بالذت خوردم..خدا خيرش بده..‏

هنوز گشنم بودو بدنم ضعيف..اما حداقل اين تيکه کيک تاشب سرپا نگه ميدارتم..‏

‏?انقدر خسته بودم ک خوابم ميومد..‏

بين بوته هاي توي پارک براخودم جا پيدا کردمو دراز کشيدم..‏

فقط اميدوار بودنم پليساي اينجا مثل ايران ب ادماي توپارک گيرندن..‏

‏******‏

با احساس نوازش بازوم چشمامو بازکردم..نگام رفت سمت مردي ک توتاريکي بابرق چشماش نگام ميکرد..‏

وقتي فهميد بيدار شدم گفت:تَباْرَ?َ أحْسَنَ الْخالِقينْـ

باترس ازجاپريدم وايستادم..‏

romangram.com | @romangram_com