رمان پرستار دوست داشتنی

#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_112


منم خسته از تموم دنيام

منم سخت ميگذره همه شبهام

ببين دوست دارم..‏

دوست دارم وقتي ک چشماتو ميبندي

بامن ب درداي اين دنيا ميخندي

اروم ميشم وقتي ازغما دل کندي

بيا بهم بگيم دوست دارم اره دوست دارمــــ ))‏

واقعا اهنگش وصف حال مابود..بعد اتمام صبحانه ب لاله زنگ زدم و پيشنهاد ي روز عالي و پرتفريح و دادم..‏

باکمال ميل پذيرفت..حالا بماند ازاينک منو پويا بهم اعتراف کرديم چقدر خوشحال شد..‏

روز چهارنفرمون فوق العاده بود..‏

اول خريد..بعد سينما..‏

بعد نهار رستوران..‏

بعدازظهر شهربازي و پاي کوه..‏

شامم همونجا خورديم..ي ولخرجيه ب تمام معنا :)‏

ديگ اخر شب همه خسته و کوفته با لباي خندون ازهم خداحافظي کرديم..‏

رو تخت نشسته بودم ک پويا باجعبه تو دستش اومد سمتم..‏

بازش کردو روبه روم گرفت..‏

باشوق بهش نگاه کردم..ي نيم ست گردنبندو گوشواره بود با نگيناي بزرگ روش..‏

‏-خيلي قشنگه پويا..ممنونم..‏

گوشواره گرفت دستشو بالبخند اومد سمتم..‏

romangram.com | @romangram_com