#نقطه_سر_خط_پارت_3
-مریمم
با صدای مردونه ی نگران و دلنشینش نگامو از زمین آسفالت زیر پام گرفتم و به صورت گرد و گندمیش که یک درجه ازپوستِ من روشن تر بود دادم. عینک آفتابیش رو روی سرش، که به واسطه ی ریختن موهای جلوش بلندیِ پیشونیشو بلند تر نشون می داد گذاشته بود. ابروهای پر پشت و کوتاه دست نخورده، چشمای قهوه ای کشیده و بینی که نمی دونستم دقیقا از کدوم مدله ولی خوش فرم بود و به فیسش (face) میومد و لب هایی کشیده و مردونه همه و همه مردی رو با چهره ای دلنشین، پخته و کاملا متناسب با سن 28 ساله اش نشون می داد و صد البته جذاب. مخصوصا با اون قد بلند 183 سانتی و هیکل ورزشکاریش و اسمی که به این هیبت واقعا میومد... امیرپارسا فرهمند... چقدر حضورش به موقع بود
- چی شدی تو؟
انگار همین جلمه کافی بود که دلم بیشتر پُر شه و اشکایی که نمی دونم کی خشک شده بودن دوباره سرازیر شن. با دو قدم خودشو بهم رسوند و کنارم نشست. تو شرایطی نبودم که حرف بزنم. نه حوصلشو داشتم و نه توان جمو جور کردن کلماتی که نمی دونستم از کجا و چطور شروع کنم برای گفتن
دستشو روی پهلوم حس کردم. با فشارِ ملایمی منو به سمتِ خودش کشوند. از خدا خواسته سرمو به بازوی مردونه و گوشتیش تکیه دادم و با نفس عمیقی همه ی وجودم پر شد از ورساچه ی سرد و مردونه اش. چقدر این عطر به صاحبش میومد ... چقدر آرامش داشت.
با احساس دستش روی دستم چشمامو باز کردم. نگام به جمعیت در رفت و آمد دوخته شد. مغز از کار افتاده ام تازه داشت موقعیتمو آنالیز می کرد و بهم هشدار می داد درست مرکز نمایشگاه بین المللی کتابم . با سرعت سرمو بلند کردم و با دست آزادم چشمامو از اشک پاک کردم.
خدا رو شکر تنها آرایشم کرم ضد آفتاب و رژ لب کالباسیم بود! اگه مثل خیلی از بچه های خوابگاه اهل آرایش بودم الان باید با این همه اشکی که ریختم یه فکری به حال چهره داغون شده ام می کردم.
- خوبی خانومم
با لبخندی زورکی به چهره اش که حالا تنها سه چهارمش رو می دیدم خیره شدم
سرمو تکون دادم و با تکون سر و لبخندی که حالا واقعی شده بودن به گفتن اوهوم اکتفا کردم.
همینکه خواستم دستمو از زیر دستش بیرون بکشم پنجه های کشیده و مردونشو توی انگشتام قفل کرد.
-نمی خوای بگی چی شده؟
دلم از این حرکتِ ناگهانیش لرزید... نگامو از دستای قفل شدمون گرفتم و برای لحظه ای به قهوه ای مهربون و پر از آرامشش خیره شدم. بی اختیار نگام از چشماش سُر خورد و رو اولین دکمه ی بسته ی پیرهن چارخونه ای سورمه ای سفیدش ثابت موند. دکمه ای که توی جایگاه سوم قرار داشت و این باعث می شد پلاک نقره ی فروهرش روی سینه ی بدون مو و گندمیش خودنمایی کنه. با اینکه سه ماه از آشناییمون و یک ماه از صیغه ی محرمیتی که خودمون خونده بودیم می گذشت هنوزم توان اینو نداشتم مستقیم به چشماش زل بزنم.
-فکر کنم خرابکاری کردم
لبای باریک و خوش فرمش به لبخند باز شد : خب؟
از طرز جمله ای که به زبون آوردم خودمم به خنده افتادم.
romangram.com | @romangram_com