#نقطه_سر_خط_پارت_15

بی توجه به سلام و صبح بخیر و تعارفات روتینی که بین استاد و بچه ها ردو بدل می شد برای امیر نوشتم: صبحت بخیر مهربونم ساعت هشته. تا دو دقیقه مهلت داری از خواب بلند شی وگرنه زنگ می زنم بهت. و دکمه ی ارسالو زدم.

-خانم زارع، شما هم استاد راهنمای پایان نامتون دکتر مهرانفرن.

مهرانفر؟!! یهو چی شد؟! متعجب نگامو از اسلاید گوشی گرفتم و گفتم: ولی من موضوعمو هنوز اعلام نکردم. استاد راهنما باید مطابق با موضوع باشه. مگه غیرِ اینه؟

-مثل اینکه کمیته تحقیقات یه موضوع برای شما انتخاب کرده. ظاهرا موضوع جالبیه و تاحالا روش کار نشده واسه همین شما برای این کار انتخاب شدین.

سکوتِ یک باره ی کلاس به ترسی که از احساسِ خطر، به دلم سرازیر شده بود دامن می زد.

-ولی باید کمیته تحقیقات قبلش با من هماهنگ می کرد. نه اینکه خودش پیشنهاد بده و بخواد منو تو عمل انجام شده قرار بده

-مهلتِ اعلام موضوعتون تموم شده خانوم مهندس. از طرفی باید خوشحال باشی که کمیته تحقیقات به نوعی پشتوانه ی پایان نامتون شده.

-ولی من موضوع دارم و روش کار هم کردم. اگه تاحالا چیزی نگفتم فقط واسه این بوده که می خواستم از عملی بودنش مطمئن شم.

همزمان با ویبره ی گوشی قلبمو تو دهنم حس کردم. با دیدنِ پاکت نامه ی زرد رنگی که می دونستم از طرفِ امیره قلبم کمی آروم گرفت

--می شه ببینم؟

یه لحظه فکر کردم استاد می خواد اس ام اسی که برام اومده رو ببینه. از ترس در حال مردن بودم که سنسورای آنالیزگر مغزیم به کمکم اومدن

- بله حتما

برگه های مربوط به تحقیقمو از لای دفتر پاپکوم بیرون کشیدم و تحویلش دادم. و با عقب گردی سرجام نشستم.

حینی که استاد مشغول خوندنِ تحقیقم بود اس ام اس رو باز کردم: مشترک گرامی من هنوز خوابم و تا زمانی که صدای نازتو نشنوم عمرا اگه بیدار شم

بی اختیار لبم به لبخند کشیده شد و قبل از اینکه بخوام جوابشو بدم دکتر مردای گفت: طبق موضوع شما استاد راهنماتون دکتر عزیزیه.

-بله، پروژه رو به خاطر گستردگی قراره با دوتا از بچه های انگل شناسی انجام بدم.


romangram.com | @romangram_com