#نگهبان_آتش_پارت_99

-دیگه کافیه ولش کن نریمان..

ونریمان ولم کرد.. من حتی نیم میلی متر هم تکان نخوردم.. من حواسم به همه بود.. حتی لیلی که با فاصله ی دو قدم از من ایستاده بود..

فکم از این همه بی شرمی منقبض شد پک عمیقی به سیگار زد نزدیکتر شد تونگاهش حرفی بود که سعی به پنهان کردنش داشت.. بهم نزدیک شد اونقدر که گرمای بدنش بهم حالت تهوع داد به خودم اومدم اون نفس نمی کشید.. از فکری که به سرم زد داغ کردم و از کنارش رد شدم صدای رهاکردن نفس حبس شدش روانم روبه بازی گرفت.. چطور به خودش اجازه می داد که حتی به فوت کردن نفس کثیفش تو صورتم فکر کنه.. من اجازه نمی دادم.. با خودم گفتم شاید تو فراموش کردی چرا اینجایی اما من طعمه ام رو از دست نمیدم..

-خانم حالتون خوبه؟ فقط امرکنید تا....

-هییششش..

-چشم

حالش بد بود؟ هه.. پس نکشیده درد بد بودن، مرده بودن و تاویار بودن رو.. خب من واسه همین اینجام.. پشتم بهشون بود..

-جایی که دنبالش هستین اینجاست..

به سمتشون چرخیدم و به اتاق اشاره کردم..

-همینجا؟

نریمان به فاصله ی یک قدم پشت سر لیلی ایستاده بود..

-خانوم به نظرم بهتره بریم.. من شما رو همراهی می کنم..

و با خشم به من نگاه کرد

-صحبت من با ایشون هم بمونه برای یه فرصت مناسب تر..

چشم های ریز شده ی لیلی روی من زوم شده بود و من شاید باید کمی می ترسیم.. از این زن لاغراندام و محسور کننده هرکاری برمیومد.. من شک نداشتم.. بی جهت نبود که این همه سال روی صندلی قدرت نشسته بود..

-کافیه.. بهتره دست از تهدید برداری تو فقط یه...

ادامه حرفم رو پوزخند زدم

-ت تو..

و صدای زنونه و کوبنده ی لیلی در فضای خالی سالن طنین انداز شد:


romangram.com | @romangram_com