#نگهبان_آتش_پارت_96

به خودم نیومدم چون من یا گم شده بودم یا...

دستی به کت مشکی و مارکم کشیدم و دو دکمه ش رو بستم.. نیازی به آینه نبود.. من واسه مبارزه اومده بودم نه برای.... یقه ی پولیورم نفسمو تنگ می کرد..

با آرامشی که سال ها برای به دست آوردنش تلاش کرده بودم پایین نرفتم.. اون باید میومد پیش جلادش... در رو از قبل باز گذاشته بودم یه ساختمان تازه ساخت که حتی هنوزهم بوی رنگ و تینر تو فضا پخش بود.. صدای پاهاش رو خوب می شناختم

سال ها کابوس هرلحظه ام شده بود این تق تق ویرانگر حالا صدا درست پشت در بود..

از در فاصله گرفتم و وسط اتاق ایستادم.. دستی به موهای عرق کردم کشیدم .. دست گیره ی در که پایین کشیده شد پشت کردم.. وارد شد و درکسری از ثانیه بوی عطرش تمام مشامم رو پر کرد.. به انزجار رسیدم

همون بو همون حس آه خدا..

-سلام.. شما صاحب اینجا هستین؟

این لحن جدی واقعا نریمان بود؟ پوز خند بی صدایی زدم.. خوبه.. به سمتش چرخیدم..

این بار اولین باری بود اون زمرد های وحشی رو از نزدیک می دیدم.. جوشش خون رو درست از کف پاهام حس کردم و در یک لحظه سرم تیربدی کشید و دیدم تارشد.. این نگاه سرد تنم رو با انجماد پیوند داد..

اینبار از سرما سوختم.. نگاهش به سمت دیگه ای بود اما سنگینی نگاهش رو روی غرورم حس میکردم نریمان رو که بادیدن من سعی داشت خودش رو خونسرد جلوه بده بااخم از نظر گذرونم

-خوش اومدین

و قدمی به جلو برداشتم و در فاصله ی کمتری از اون دو نفر ایستادم..

صدام چنان بلند و رسا بود که به سمتم چشم چرخوند و من باز اون نگاه سبز رو دیدم و جوشش نفرت رو تو تمام وجودم حس کردم.. موهای زیتونی رنگش رو روی صورتش ریخته بود و شال سبز.. لبای آتشی.. درست مثل درونم مثل اسمم..

دیگه باید چی معلوم میشد تا تمام دنیا باور کنن قرعه این نابودی به نام من دراومده..

-تعریفت رو زیاد شنیدم..

این خودش بود.. لیلی درخشنده.

-جیز عجیبی نیست..

ابرو بالا انداخت

-اما بااین مکان درست برعکس تعاریف به نظر میای..


romangram.com | @romangram_com