#نگهبان_آتش_پارت_89
-...
-صدف جان؟
لبم می لرزید..
-من دلم ت تنگ ش شده
و بلند گریه کردم:
-نکن عزیزم.. اونا مرواریدهای منن که از چشمات می ریزه
-خوبه که هستی من من خیلی دوست دارم
-آخ.. کاش منم می تونستم دل بی قرارم رو با گفتن دوست دارم ساکت کنم..
اشکام رو پاک کردم نباید نگرانش می کردم اون هم بااین فاصله..
-من خوبم فقط دلم گرفته اونم طبیعیه
آه کشید..
-باشه.. خب واسم حرف بزن پرنسسم..
پر درد خندیدم.. با اینکه حالم خوب نبود و از اینجا اصلا راضی نبودم اما گفتم:
-این جا هوا خیلی عالیه بازم دلم هوای نقاشی کردن باتو رو کرده
-اوه جدی؟
-آره باید ببینی درختا که بی برگ شدن..
سرم رو از پنجره بیرون کردم.. هنوز گوش میداد..
-گل ها حتی ابرا.. راستی اینجا هوا بارونیه..
باحالت دلخوری گفتم:
romangram.com | @romangram_com