#نگهبان_آتش_پارت_84

دیدم که از آشپزخونه بیرون اومد تا منو دید لبش به لبخند کش اومد..

-خانومم بیدارشدین؟

اون تنها کسی بود که از حضورم تو این عمارت خوشحال بود.. لبخند دندون نمایی زدم..

-بله..

و به اطراف نگاهی انداختم..

-نگران نباش خانومم کسی نیست

سرتکون دادم..

-ماشاالله چقدر خوشگلی

طبق عادت زانوهام رو کمی خم کردم وباناز گفتم:

-ممنونم.. صبحانه حاضره؟

-آره بفرمایید..

باهم به آشپزخونه رفتیم.. پشت میز دوازده نفره نشستم وخیلی زود مقابلم از انواع خوراکی هاپرشد..

کف هردو دستم رو به هم کوبیدم

-وااای خیلی گرسنه بودم

-آخ بمیرم حتما خیلی وقته بیدار شدین؟

همون طور که لقمه ای کره وعسل به دهن می گذاشتم.. سر تکون دادم..

-شما نمیخواین شکوه خانم؟

-ممنون منو بشیر زودتر خوردیم.. بذارین واستون شیر بریزم..

و پاچ رو از روی میز برداشت.. هنوز ایستاده بود و به من نگاه میکرد..


romangram.com | @romangram_com