#نگهبان_آتش_پارت_80
به محض شناختن صدام مثل فنر توجاش نشست
-تاویار؟
چشماش ازبی خوابی قرمز شده بود و موهای بلندش رو که می بست ژولیده به نظر می رسید.. حتی هنوزهم همون لباس هاتنش بود.. نور زیاد اتاق چشمم رو میزد نزدیک شدم..
-چیشده توهیچ وقت نمیومدی اتاقم؟
پاکت رو به سمتش گرفتم.. نگاهش کرد
-این چیه؟
حرصی گفتم:
-نریمان میشه بیدارشی؟ من اصلا وقت اضافی ندارم واسه تلف کردن
وپاکت رو جلوش انداختم بازش کرد.. دست به جیب چند قدم به چپ و راست برداشتم تا بالاخره نریمن به خودش بیاد.. چیدمانش تفاوت زیادی با اتاق خودم نداشت و فقط کاغذ دیواری های مشکی سفیدش زیادی به چشم میومد و گلدون گلی که کنار پنجره بود روح بیشتری به اتاق می داد:
-خوب گوش کن چون فقط یه بار میگم
داشت تک به تک برگه ها رو نگاه میکرد
-تاویار اینا چیه؟
-نیازی به دونستن تو نیست بالای تمام اون برگه ها اسم یه نفرهست..
هاج و واج نگاهم کرد
-امضای اون رو پای تک تک این برگه هامیخوام
نزدیک شدم و درست کنار تخت ایستادم.. حالا انگار تازه داشت رخوت و خواب آلودگی از نگاهش می رفت..
-تا فردا
از روی تخت بلند شد
-تودیوونه شدی ها؟ فکر می کنی امضا گرفتن ازش کار راحتیه؟ اونم الان؟ به سایه ی خودش هم شک داره..
romangram.com | @romangram_com