#نگهبان_آتش_پارت_76

کنجکاو نشدم.. طبیعی بود..

-ازش یک هفته زمان خواستم..

به سمتم چرخید..

-میشنوی تاویار؟

-میشنوم

پوف کشید..

-بگو قراره چی به سرمون بیاد من دیگه تحمل ندارم

نفساش عمیق و کش دار شده بود.. ولی من آروم بودم

-راستی فهمیدم اون دختره کیه..

اینبار کنجکاو شدم..

-تو چطور اینقدر آرومی؟ من داغونم اونقدر که..

-اون کیه؟

برای لحظه ای سکوت کرد و من به سمتش سر چرخوندم.. با اینکه فضای اشین تاریک بود اما من رگ برآمده ی گردن و شقیقه های نبض دارش رو می دیدم.. مشتش رو روی رونش گذاشت و کامل به سمتم چرخید.. طوری که کمرش به در چسبید:

-دخترش

متعجب نگاهش کردم و ابروهام در هم فرو رفت و موشکافانه براندازش کردم..

-دخترش؟ پس اون موقع تاحالا کجا بوده؟ پس تو اونجاچه غلطی میکنی؟ تو از وجود یه بچه بی خبر بودی؟ یه دختر داره و من الان باید بشنوم لعنتی؟

رو گرفت و من به فرمون مشت زدم..

-نریمان؟ احمق.. تواحمقی.. این یعنی هنوز خیلی چیزا رو نمیدونی و من قراره دیگه با چی سورپرایز بشم؟ خیلی دوست داری عصبانیت منو ببینی نه؟ موفق شدی.. احمق و بی دست و پا بودن تو باعث شد من عصبانی بشم..

حرصی تر ادامه دادم:


romangram.com | @romangram_com